شرف از دسترفته سینما
کاش میشد به حساب استعداد و تبحر این بازیگران، بیخبریشان را بخشید، اما بحرانِ مضحکِ سینمای ما، این است که نه تنها مفهوم زیبایی را با فَشنزدگی و تقلبی بودن زیر سوال برده است، بلکه بلاهت را بنا به جایگاهش توجیه میکند و استعداد و توانایی را، همچون مظلومترین نیاز ورود به سینما و تئاتر در بدو ورود گردن میزند .
باید آن چیزی که تا این حد سلیقه مردمانمان را حقیر کرده است، بیابیم و آن طور که او دمار از روزگار هنر این مملکت در آورده، ما نیز ریشه عفونیاش را بسوزانیم. باید برای این امرِ اورژانسی عجله کنیم، اگر سکوت پیشه کنیم و بگویم به ما ربطی ندارد، در این جنایتِ ابتذالپرور شریک شدهایم.
سکوت کردن در برابر اتفاقات و حواشی پرطرفدار جامعه، شاید در نگاه اول، بیمحلی کردن به آن محسوب شود، اما آن هنگام که این حواشی، خودِ متن میشود و هر طرف که رو بر میگردانی، از سینما و تئاتر گرفته تا موسیقی و شعر و ادبیات، مشحون و مملو از آثاری شده است که ابتذال، شایستهترین واژه و معرفِ آن است، بایستی لب به سخن گشود.
سینما یا هنر هفتم، بستری نیست که از دلش تنها سرگرمی برآید و سوپراستار بیرون بریزد. با این حال سینمای ایران امروز بدل به شوخی زنندهای شده است که اگر دست دراز نکنیم و جلویش را نگیریم، در این شیب تندِ حقارتی که در پیش گرفته به ته دره خواهد رفت و اگر فرض میکنیم هماینک در ته دره نیستیم، تنها دلیلش کورسوی نوری است که همواره باید به آن امید داشت.
براستی باید بفهمیم که چه زهری نوشیدهایم که مردمانمان، دو دهه پیش سریال هزاردستان را دوست داشتند و امروز تنها پای سریالها و فیلمهایی مینشینند که تجلی چیزی جز انحطاط هنر نیستند.
صفحات پرشمار نیازمندی روزنامهها، در کنار تبلیغات املاک و مسکن، اجناس دست دوم و قالیشوییها تیتر میزند و استعداد بازیگری طلب میکند و سوپراستار میزاید، سوپراستارهایی که سیمای خوششان در پس غمانگیزترین جملات نابخردانه کمیک میشود و بر سر مخاطب فرو میریزد، و باز چه غمانگیز که فالوورها و دنبالکنندههای میلیونیشان، نه تنها از تعدادشان کاسته نشده که افزوده هم میشود. همان نسلِ جوانِ هندزفری در گوشِ سطحینگری که دیگر نه دغدغه و آرمانی دارد و نه میخواهد داشته باشد. همانهایی که حوصله هیچ بحث عمیقی را ندارند و فقط انگشتشان آماده است که لایک کند، چت کند و قلب بگذارد.
زاد و ولد روزافزون این پدیدهها، فضای سینما، موسیقی و تلویزیون ما را چنان کدر و تیره کرده است که راههای جبرانِ آسیبهایش هرروز بستهتر از دیروز میشود.
میخواهم به مصاحبه اخیر رضا رشیدپور با سحر قریشی اشاره کنم و همان معضلی که سال گذشته در همین روزها، یوسف اباذری گلویش را به خاطر آن بهدرد آورد و به صدای بلند به آن اعتراض کرد.
سوپراستار شدن همانقدر که مشکل به نظر میآید، آسان است. میتوان سوپراستار بود و به نادانی بالید و بذر ناپختگی، بیهنری و سطحی بودن را بر چهره مخاطبان و طرفداران پاشید و به آنها گفت: احمق که باشی زیباتری، معروفتری و الگوتری. هیچ چیزی به اندازه این عادی شدن و به صورت مد درآمدن ناآگاهی، خنجر به ریشه ضعیف و سست هنر ما نمیزند. این عرصه پرتقاضا و پرعرضه، در چندسال اخیر، مثل قارچ، مثل باکتری و مثل سرطان، به تولید آثاری پرداخته که پردههای سینماهای شهر را مضحک کرده است.
با وجود این حقیقت که از بدو پیدایش هنرهفتم، سینما به دو شاخه متفاوتِ فیلم خاص یا هنری و عام یا مردمپسند تقسیم شده است و کارگردانهای خوب و بد، فیلمهای خوب و بد تولید کردهاند، و هیچگاه از سوپراستارهای معروفِ خوشسیما، انتظار نرفته است که چیزی از سیاست و جامعه و تاریخ بدانند، با این همه در هیچ زمان و در هیچ کجای دنیا، کسی اینگونه ناآگاهیاش را جار نمیزند.
کاش میشد به حساب استعداد و تبحر این بازیگران، بیخبریشان را بخشید، اما بحرانِ مضحکِ سینمای ما، این است که نه تنها مفهوم زیبایی را با فَشنزدگی و تقلبی بودن زیر سوال برده است، بلکه بلاهت را بنا به جایگاهش توجیه میکند و استعداد و توانایی را، همچون مظلومترین نیاز ورود به سینما و تئاتر در بدو ورود گردن میزند .
براستی چه شد که چشم باز کردیم و دیدیم در این ملغمه تقلبی هنر و گرفتار بین الگوهای فاجعه و طرفدارانشان دست و پا میزنیم؟ چه شد که سطح سلیقه مخاطبان، به چنین سطح نازلی رسید و بیمایهگی، چنان وجه غالب فیلمها شد که برای دیدن یک فیلم خوب باید به انتظاری طولانی نشست تا هنرمندانی معدود و انگشتشمار کار کنند یا اجازه کار بیابند. باید بخاطر همان کورسوی امید، کاری کرد. باید سینما را از دستان کارگردانان، بازیگران و هنرمندان خودخواندهای که ابتذال میکارند و پول و شهرت درو میکنند، نجات داد. بایستی شرف از دسترفته سینما را به او بازگرداند.
شیرین کاظمیان / کارشناس تئاتر
منبع: روزان