ماجرای «فساد ملتبس» خواندن آرای ملک الشعرای بهار
رویداد۲۴ | بهار انسانی چند ساحتی بود. علاوه بر شعر که در آن چیرهدست بود و توانا، روزنامه نگاری نیز میکرد و به صورت رسمی هم وارد عرصه سیاست شد.
او تکاپوی نو شدن ایران را داشت و به معنای واقعی کلمه فردی وطندوست بود؛ ایران را دوست داشت، اما مانند بسیاری از همنسلانش شیوه دوست داشتن مناسب را نمیدانست. جوانی او مصادف بود با ورود مدرنیته به ایران و تحولات شگرف سیاسی و اجتماعی و بهار نیز که عقب ماندگی ایران را نسبت به کشورهای دیگر میدید، آرزویی جز پیوستن وطنش به کاروان ترقی نداشت. سودای تجدد خواهی در محتوای اشعار وز نیز وارد شده بود. بهار در قصیدهای شعار «یا مرگ یا تجدد» را بر سر زبانها انداخت، وقتی چنین سرود:
«یا مرگ یا تجدد و اصلاح / راهی جز این دو، پیشِ وطن نیست
ایران کهن شدهست سراپای / درمانْش جز به تازهشدن نیست»
فعالیتهای سیاسی بهار
بهار در عرصه عمل سیاسی هم تجددخواهی را دنبال میکرد. زمانی که بیست سال بیشتر نداشت به صف مشروطهخواهان خراسان پیوست. او با میرزاده عشقی دوستی عمیقی داشت و از همان سالها کار روزنامه نگاری را نیز آغاز کرد.
بهار به عنوان روزنامهنگار و ادیبی نوگرا فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد و در سال ۱۲۹۴ وارد مجلس شورای ملی شد. تایید اعتبارنامه او حدود ۴ ماه طول کشید و روحانیونی، چون سیدحسن مدرس با تایید آن مخالف بودند. روحانیون آرای بهار را «فساد ملتبس» مینامیدند.
بیشتر بخوانید: محمدتقی خان پسیان که بود؟| زوال کلنل
بهار با رضا خان نیز مخالف بود و کارهای وی در براندازی حکومت قاجاریه را زمینهساز استبداد میدانست. به همین دلیل در روز تصویب انتقال حکومت به رضاخان در مجلس حضورنیافت و پس از آن نیز تا زمان پایان حکومت رضاشاه از سیاست کناره گیری کرد و به امور آموزشی و ادبی پرداخت. عمدهترین دستاورد این دوره از زندگی او کتاب سبک شناسی بود.
پس از شهریور ۱۳۲۰ شعری سرود و رضاشاه را هیولا نامید و به شاه جوان توصیههایی برای اداره امور کرد. به علت فضای باز سیاسی و فکری به وجود آمده در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ امثال بهار میتوانستند فعالیت روزنامه نگاری و فرهنگی گستردهای داشته باشند و بهار با وجود مخالفتهایش با رضاشاه در حکومت محمدرضاشاه وزیر فرهنگ شد و همچنین ریاست کمیسیون فرهنگی ایران-شوروی را نیز بر عهده داشت.
بهار با وجود نوگرایی در عرصه سیاست به نوعی نوستالژی زدگی نیز دچار بود و همواره از مدرنیسم هنری و فرهنگی نیز هراس داشت. وی انقلاب ادبی نیما یوشیج را انحطاط شعر میدانست و در اشعار خود چندان نوگرا نبود. این نوستالژیزدگی در محتوای قصیدههایش نیز مشخص است. مثلا بهار در قصیدهای ایام جوانی خود را چنین وصف میکند:
«حال ما با حال حاضر فرق وافر داشت زانک / صافی افکار را، درد نفاق اندر نبود
اولا عرض فکلها انقدر وسعت نداشت/ ثانیا مغز جوانها انقدر لاغر نبود»
ملکالشعرای بهار در اینجا احوالات نوستالژیک دارد. این ابیات در وصف یکی از سیاهترین دورانهای تاریخ ایران میگوید. زمانی که اکثر مردم ایران بیسواد بودند، بیماری و عدم وجود بهداشت دسته دسته انسانها را میکشت و جز کتب مذهبی کتابی در دسترس نبود که بواسطه آن جوانان مغزشان را فربه کنند. اینها همه نشان از نوستالژیزدگی و رویکرد دوگانه بهار به مدرنیته بود. بهار در سالهای پایانی زندگی بیمار بود و چند بار برای مداوا به سوییس رفت و نهایتا در سال ۱۳۳۰ در تهران درگذشت.