شکایت عجیب از دختر به جرم اغفال پسر!
رویداد۲۴ دختر 15ساله ای که در پی شکایت یک زن مبنی بر ایجاد مزاحمت و ارتباط نامشروع با پسرش به کلانتری احضار شده بود، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در دوران ابتدایی تحصیل می کردم که پدرم را در یک حادثه از دست دادم. از آن روز به بعد من که تنها فرزند خانواده بودم نزد مادرم زندگی می کردم اما تامین هزینه های زندگی و تحصیل من برای مادرم بسیار سخت بود.
به همین دلیل در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم تا در امور خانه داری به مادرم کمک کنم. با این حال مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد و سرگرم زندگی جدید خود شد، به طوری که دیگر مرا فراموش کرده بود. از سوی دیگر ناپدری ام حاضر به پذیرش من نبود و مادرم نیز برای حفظ زندگی اش سکوت می کرد. به همین دلیل من ناچار شدم نزد پدربزرگم زندگی کنم اما آن ها شرایط روحی مرا درک نمی کردند و اختلاف نظر زیادی با هم داشتیم.
این گونه بود که من در جست و جوی محبت و پر کردن خلأهای عاطفی زندگی ام به فضای مجازی روی آوردم و در گروه های مختلف و کانال های اینترنتی عضو شدم، تا این که در یکی از کانال های تلگرام با «هاشم» آشنا شدم و سرنوشتم به گونه ای دیگر رقم خورد.
بیشتر بخوانید: ماجرای دختر جوانی که خواستگارش سیاه و کبودش کرد!
او که شش سال از من بزرگ تر بود، با ارسال پیامک های عاشقانه و تماس های تلفنی، به من ابراز علاقه می کرد تا جایی که من هم یک دل نه، صد دل عاشق او شدم و بدین ترتیب ماجرای عشق و عاشقی ما ادامه یافت و به دیدارهای حضوری در پارک و خیابان کشید. مدتی بعد هاشم مرا به منزل خودشان برد ، آن روز مادرش در خانه حضور نداشت. پدر و مادر هاشم از یکدیگر جدا شده بودند و او با مادرش زندگی می کرد.
از آن روز به بعد حتی زمانی که مادرش نیز در خانه بود مرا به اتاقش می برد و با یکدیگر قلیان و سیگار می کشیدیم. اگرچه هاشم جوانی خلافکار بود و با فروش موادمخدر زندگی اش را می گذراند اما من اهمیتی به آن نمی دادم و رفت و آمدهایم با هاشم ادامه داشت تا این که در یکی از همین روزها او با وعده و وعید ازدواج، هستی مرا به نابودی کشاند و آینده ام را تباه کرد ولی من باز هم به امید ازدواج رسمی با او همچنان به این ارتباط عاطفی ادامه می دادم، تا این که مادر هاشم به بهانه این که پسرش به خاطر ارتباط با من خلافکار شده است و شب ها دیر به منزل می آید، از من شکایت کرد در حالی که هاشم مرا به خاک سیاه نشانده است و...