محاکمه معروفترین شکنجهگران ساواک
رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «هدف ساواک مبارزه و مقابله با کمونیسم و گروههای مختلف چپ، پایاندادن به فعالیتهای مخرب در داخل و خارج از ایران و کسب اطلاع از وضعیت جاسوسان و خرابکاران است.» محمدرضا شاه پهلوی
«به عنوان یک ایرانی مسلمان که از ابتدای استخدام در ساواک (۱۲ سال) در اهداف مبارزه با کمونیسم کار کرده و از نزدیک وضعیت گروهها و دستجات مختلف مارکسیستی را تا حدودی میدانم، اعلام خطر میکنم که دولت موقت انقلاب اسلامی، بهطور کلی مسئولین امر باید هرچه زودتر برای مقابله با این گروهها وارد عمل شوند.» از نامه تهرانی شکنجهگر ساواک به آیت الله طالقانی
محمدرضاشاه پهلوی پس از کودتای ۲۸ مرداد عملا کشور را تبدیل به یک دیکتاتوری تکحزبی کرد. اما اقدامات سیاسی شاه که بر خلاف متن قانون اساسی مشروطه بود در شرایط شکوفایی اقتصادی دهه چهل مخالفت چندانی برنمیانگیخت. رشد اقتصادی و برنامههای اقتصادی کسانی، چون امیرعباس هویدا در دهه چهل رشد اقتصادی بسیار بالایی را برای ایرانیان حاصل کرده بود و تنها طی ده سال، یعنی از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ درآمد سرانه ایرانیان حدود ده برابر شده بود و از حدود دویست دلار در سالهای چهل و چهل و یک به دوهزار دلار در سال پنجاه و یک رسیده بود.
مخالفان شاه نیز در دهه چهل عمدتا گروههای سیاسی ملیگرا بودند که اغلب ریشه در طبقه متوسط تحصیلکرده داشتند و تودههای تهیدست، طبقه کارگر صنعتی و حاشیهنشینان هنوز وارد میدان نبرد با شاه نشده بودند. حتی آیتالله خمینی سخن از انقلاب و سقوط شاه نمیزد و تنها خواستار اصلاح قوانین حکومتی بر اساس فقه اسلامی داشت.
بیشتر بخوانید: پسلرزههای هک شدن دوربینهای زندان اوین توسط گروه عدالت علی / مسئولیت با کیست؟
دلایل تاسیس ساواک
به گزارش رویداد۲۴ اقتصاد ایران در دهه پنجاه، به دلیل سیاستهای غلط اقتصادی، مانند برنامه پنجم توسعه و چندبرابر کردن اعتبارات عمرانی توسط شاه، وارد تورمی مهارگسیخته شد و ناگهان بیکاری و فقر به شدت افزایش یافت. با بیشتر شدن فقر و اختلاف طبقاتی نارضایتی در میاد تودهها و طبقه متوسط گرفت و این اتفاقات همزمان با فعال شدن گروههای انقلابی همراه بود. یک سال قبل از آغاز دهه پنجاه، واقعه سیاهکل رخ داده بود که فتح بابی برای اقدامات مسلحانه علیه حکومت پهلوی بود و همچنین گفتمان آمریکاستیزی در کشور بیشتر شده بود و همه این موارد تضاد بین حکومت و مردم را تشدید میکرد.
محمدرضاشاه، اما در مقابل موج اعتراضات به عوض گشودن ساختارهای دموکراتیک نیروی قهری و نظامی را تقویت کرد و وقعی به خواستههای دموکراتیک گروههای مخالف نگذاشت. این امر باعث شد گروههای میانهروتر نیز به صف انقلابیون بپیوندند و شاه نیز برای مقابله با آنها تصمیم به تقویت سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی کشور گرفت.
سازمان اطلاعات و امنیت کشور، ساواک، که سه سال پس از کودتای ۲۸ مرداد تشکیل شده بود، نقش عمده سرکوب مخالفان و تشدید سازوکارهای امنیتی و نظارتی را بر عهده داشت. اداره سوم ساواک نیز که مسئول امنیت داخلی نامیده میشد، بیشترین اختیارات و نفوذ را در بین تمامی دستگاههای امنیتی پهلوی داشت.
اداره سوم در بهمن ماه سال ۱۳۵۰ کمیته مشترک ضد خرابکاری را تاسیس کرد که وظیفهاش ایجاد هماهنگی بین دستگاههای مختلف امنیتی بود و زندانی مخصوص خود نیز داشت که زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری نامیده شد.
ساواک در سالهای دهه ۱۳۵۰ و قبل از انقلاب ۵۷ «نفرتانگیزترین و مخوفترین» نهاد حکومتی در بین مردم بهشمار میآمد. اما کمیته مشترک از آن هم بدتر بود؛ تا جایی که تعدادی از شکنجهگران آن به اسرائیل سفر کردند تا با روشهای جدید اعترافگیری و شکنجه آشنا شوند.
کمیته مشترک مکان مخوفی برای مخالفان شاه و فعالین سیاسی بود و بدترین نوع شکنجه، هتک حرمت، قتل و آدمربایی در زندان و بازداشتگاه کمیته مشترک اجرا میشد و هیچکس، حتی ارتش و دیگر نیروهای امنیتی، توان دخالت و چانهزنی با کمیته مشترک و شکنجهگرانش را نداشت.
دادگاه شکنجهگران ساواک
دستگیری شکنجهگران ساواک
بهمن نادریپور ملقب به «تهرانی» و فریدون توانگری مشهور به «آرش» دو شکنجهگر شناخته شده کمیته مشترک ضد خرابکاری بودند که به واسطه شکنجههای وحشیانه، در میان انقلابیون به شهرت رسیده بودند. تهرانی در اواخر دهه چهل و آرش در سال ۱۳۵۱ جذب ساواک شده بودند.
تهرانی در سال ۱۳۵۰ برای دورهای دوماهه به اسرائیل رفت و پس از آن از چهرههای متنفذ کمیته مشترک شد و آرش نیز در سال ۱۳۵۴ به فرماندهی عملیات نظامی ساواک رسید. تهرانی بیشتر مسئول بازجویی گروههای چپ، به ویژه اعضای حزب توده بود و آرش بیشتر بر شکنجه اعضای سازمان مجاهدین خلق متمرکز شده بود.
انقلابیونی که توسط این دو شکنجه شده بودند از قساوت و توحش بیحد آنها میگویند و اینکه این دو سرباز نظام پهلوی در تحقیر و شکنجه فعالین سیاسی هیچ حد و مرزی نمیشناختند. تهرانی و آرش تا سال ۱۳۵۷ آزادانه زندانیها را شکنجه میکردند و حتی زمانی که یکی از زندانیها -مانند ابراهیم پوررضا خلیق و محمود نمازی- از فرط شکنجه جان میداد، کسی از آنها بازخواست نمیکرد.
با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ تهرانی و آرش به زندگی مخفیانه روی آورده بودند. از زمان دستگیری آرش اطلاعی در دست نیست، اما دادگاه وی به همراه تهران در سال ۱۳۵۸ تشکیل شد. تهرانی نیز در خرداد ماه سال ۱۳۵۸ تهرانی توسط سازمان چریکهای فدایی خلق لو رفته و دستگیر شده بود.
دادگاه این دوشکنجهگر چهار جلسه به طول انجامید و حاوی اطلاعات بسیاری بود که تا آن زمان مجهول مانده بودند. به عنوان مثال تا پیش از آن همه تصور میکردند بیژن جزنی و گروهش در حال فرار از زندان کشته شدهاند، ولی تهرانی اعتراف کرد که چنین نبوده و ساواک آنها را روی تپههای اوین از روبرو به رگبار بسته است.
تهرانی در جلسات دادگاه مدام تلاش میکرد خود را از جنایات تبرئه کند و تلاش میکرد نشان دهد که فردی مذهبی است. وی استخدام خود در ساواک را اینگونه بیان کرد: «روزی نامهای بدون مارک و امضا به منزل من آمد که در آن از من خواسته بودند برای مذاکره، در یک سازمان دولتی، به ساختمانی در خیابان ایرانشهر شمالی احتمالاً پلاک ۶۸ یا ۶۴ مراجعه کنم. در تاریخی که معین شده بود مراجعه کردم. در مذاکرهای که با یک جوان خوش قیافه و خوش بیان داشتم هدفهای کار که ظاهراً خدمت به ملت و مملکت بود تشریح شد و مرا شایسته استخدام دانستند. از آنجا که نیمچه اعتقادی داشتم به وسیله مادرم استخاره کردم و بعد به وسیله پیشنماز محلهمان بین دو نماز استخاره شد و خوب آمد و تردیدها را کنار گذاشتم و برای کسب درآمد استخدام را پذیرفتم. بالاخره در سیزدهم اردیبهشت ۱۳۴۶ پس از آنکه در مقابل پرچم ایران زانو زدیم و به قرآن مجید قسم خوردیم که به پرچم ایران و رژیم منحوس شاهنشاهی وفادار باشیم.»
تهرانی در تمام جلسات دادگاه صحبت کرد، ولی آرش سه جلسه نخست را به سکوت گذراند و در جلسه آخر در سخنانی ملتمسانه از دادگاه خواست که وی را اعدام نکند: «اکنون که در مقابل این دادگاه عدل اسلامی قرار گرفتهام و معترف به جنایات و گناهان خود هستم در صورت ممکن فرصتی به من داده شود تا در پناه اسلام به جبران روزگار سیاه بپردازم و افتخار خدمت انقلاب اسلامی را به این بنده ناچیز خداوند که به حد کمال متنبه شدهام داده شود.»
آرش نیز مانند تهرانی و اغلب بازجویان دستگیر شده ساواک اقدامات خود را علیه کمونیسم خوانده و ادعا کرد که به اسلامگرایان گزندی نرسانده است. آرش در سخنانش ادعا کرد که رژیم پهلوی وی را شستشوی مغزی داده و با گفتن اینکه ساواک برای خدمت به مردم و دین است فریبش دادهاند.
آرش و تهرانی در دادگاه محکوم به اعدام شدند و در سوم تیرماه سال ۱۳۵۸ در حیاط زندان اوین تیرباران شدند. تهرانی در روزهای پایانی حیات خود به حجتالاسلام لاهوتی و آیت الله طالقانی نامه نوشت و خطر اندیشههای کمونیستی و مارکسیستی را به آنان گوشزد کرد. گویی وی تا آخرین لحظات زندگی از اندیشه چپ متنفر بوده است.
خبرنگار کیهان گزارش داد که تهرانی در آخرین لحظه با همسرش صحبت کرد و به او گفت: «من جنایت کردم و باید کشته شوم و تو برای من از خانوادهها طلب آمرزش کن. آنچه را که من کردهام شمر نکرده بود، من باید اعدام شوم، در غیر این صورت نمیتوانم به صورت مردم نگاه کنم.»
یک کلام حیوان که نه از حیوان پست تر است
دِ نخوردی نمیدونی چیه......
میخوای خودت به خودت بزن ،بِچِشی چجوریه
شاید نظرت عوض شد.
شمایی ام که میگی روحانیا را نمیزدن،دیگه بدتر انسان انسانِ . چه فرقی داره روحانی با بقیه.....
جهنمم تا حالا نرفتم که ببینم چجوریه کاش خیلی داغ نباشه.....