نگرانی استاد کدکنی در باره امروز و فردای ایران
رویداد۲۴ دکتر هادی خانیکی را مسافر گفتگو هم نام نهاده اند. او که اخیرا به سرطان مبتلا شده بود، بالاخره از دام این بیماری رهید، و در نوروز ۱۴۰۳ برای نخستین بار بعد از به دست آوردن سلامتی، خودش رانندگی کرد و به منزل استاد شفیعی کدکنی رفت و این گونه نخستین روز فروردین را نو کرد. یادداشت کوتاه او که در کانالش منتشر شده، بخش کوچکی از گفتگوهای او با استاد کدکنی در این دیدار است. در باره نگرانی هایشان راجع به ایران. با هم میخوانیم:
سال ١۴٠٣ را در بامداد نخستین روز فروردین با دیدار استاد شفیعی کدکنی نو کردم. شوق نوروز و نفسهای پاک تهران خلوت و نسیم ملایم بهاری مرا به جسارت واداشت که پس از دوسال ناتوانی سرطانی در رانندگی بازهم پشت فرمان بنشینم و فاصله خانه تا منزل استاد را، بهراحتی برانم. دیداری مغتنم بود و هر لحظهاش دفتری در شناخت فرهنگ ایران دیروز و امروز.
استاد از سفر اخیرم به مشهد پرسید و صحبتم در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی پیرامون «رمان به مثابه رسانه». گفتم این سخن بخشی از دغدغههای من در سالهای اخیر است در باب ظرفیتهای ارتباطی رمان، تئاتر و شعر در ایران. مدعای مرا تأیید کرد و بر نقش و تأثیر شعر به مثابه رسانه تأکید ویژه داشت.
بیشتر بخوانید: اشعار کدکنی به داوری ارشاد سپرده شد!
استاد بهرغم باور به عمق و غنای تاریخی فرهنگ و تمدن ایران که در جهان اسلام یگانه و بیبدیل است، نگران امروز و فردای ایران است. نگرانی عمیقی که در یک سوی آن پیچیدگی و زیرکی دشمنان قدیمی ایران و در سوی دیگر سوءتدبیر سیاسی و حکمرانی ناسنجیده قرار دارد. تجزیه و تقابل دو وجه ایرانی و اسلامی فرهنگ تاریخی ما و هزینه کردن دین در پای سیاست و حکومت ضربههایی سخت و جبران ناپذیر به پایداری ایران زده است و میزند.
سخن آخر از دو دفتر جدید از منظومه پنجگانه شعری استاد است: «نامهای به آسمان» و «رباعیاتی از نیشابور» که در روزهای آخر اسفند به بازار کتاب آمد. پیش از این سهدفتر «آینهای برای صداها»، «هزارهی دوم آهوی کوهی» و «طفلی به نام شادی» تأملات معرفتی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی دکتر شفیعی کدکنی را به زبان شعر از سال ١٣٣٧ تا دهههای اخیر بازنمایانده بود و اینک به تعبیر استاد، «نامهای به آسمان» آن صیرورت تاریخی را به زمانه ما نزدیکتر کرده است. شعر «ندای هنگام» از این دفتر حالوهوای نوروز ما را دارد:
آخرین روزهای اسفند است
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه.
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار؟