سفر شاه به فرنگ و سرقت از کاخ باکینگهام!
رویداد ۲۴: اولین سفر ناصرالدینشاه در تاریخ ۱۹ آوریل ۱۸۷۳ (۳۰ فروردین ۱۲۵۲) آغاز شد که نخستین مسافرت یک شاه ایرانی به اروپا بود. قبل از او هیچیک از سلاطین ایران به یک کشور مسیحی قدم نگذاشته بودند. ناصرالدینشاه در آن زمان چهل و سه سال داشت و بیست و پنج سال از حکومتش در ایران میگذشت و درواقع این سفر را به توصیه صدراعظم وقت، میرزا حسینخان سپهسالار، انجام داد.
ناصرالدین شاه سفر خود را از تهران آغاز کرد و به سمت بندر انزلی رفت تا به از طریق دریای خزر و به وسیله کشتی راهی بندر آستراخان روسیه شود. اما سفر وی از تهران به انزلی، چهار هفته طول کشید! چرا که در مملکت جاده وجود نداشت و گذشتن از راههای صعبالعبور و گردنههای رشتهکوههای البرز چهار هفته طول کشید. تعداد کسانی که در بندر انزلی بههمراه شاه سوار کشتی شدند در حدود یکصد نفر بودند. آنها پس از رسیدن به بندر آستراخان به وسیله قایق از طریق رودخانه ولگا سفر خود را ادامه دادند و سپس سوار بر قطار شدند و به مسکو رفتند. ناصرالدینشاه از مسکو تا سن پترزبورگ را نیز با قطار طی کرده و در ایستگاه راهآهن سن پترزبورگ، تزار و سایر اعضای خانواده سلطنتی روس از وی استقبال کردند.
ناصرالدینشاه پس از چند روز اقامت در روسیه، به ترتیب به کشورهای آلمان، بلژیک، انگلستان، فرانسه، سوییس، ایتالیا، اتریش و عثمانی مسافرت کرد. در آلمان با امپراتور ویلهلم یکم، و با اتو فون بیسمارک، صدراعظم معروف آلمان دیدار کرد. سپس راهی بلژیک شد و در بروکسل، مورد استقبال پادشاه لئوپولد دوم، قرار گرفت. از بلژیک نیز راهی بریتانیا شد. دیدار او از بریتانیا مهمترین بخش این سفر بود. بریتانیان در آن زمان قدرتمندترین کشور جهان بود و حدود یک سوم کره زمین را تحت استعمار خود داشت و معروف بود که «آفتاب هیچگاه در پهنه امپراطوری بریتانیا غروب نمیکند». اما در خود انگلستان، اهمیت سفر ناصرالدین شاه به بریتانیا چیز دیگری شد: دزدی ایرانیان از کاخ باکینگهام و رفتار عجیب شاه. این مسائل باعث شد که رسانههای بریتانیایی سفر شاه را به سخره بگیرند و رفتار هیات ایرانی تا مدتها مایه سرگرمی و طنز روزنامههای لندن بود.
ناصرالدین شاه در کاخ باکینگهام
در آن زمان ملکه ویکتوریا بر بریتانیا حکومت میکرد و طبعا شهرتی عالمگیر داشت. جالب اینجاست که ایرانیان با وجود اینکه تحت سیطره و استثمار بریتانیا بودند، همواره مرعوب قدرت و عظمت ملکه ویکتوریا میشدند. البته در آن زمان قدرت و سیاست تحت سیطره پارلمان بود و نقش ملکه تا حد زیادی تشریفاتی شده بود، اما برای ایرانیان که بهجز حکومت مطلقه سلطنتی شکل دیگری از حکومت نمیشناختند، ملکه ویکتوریا همهکارهی انگلستان بود. علاقه برخی از ایرانیان به ملکه ویکتوریا به قدری بود که در زمان درگذشت ملکه در روزنامه حبلالمتین چنین اشعاری در رثای وی سرودند:
«ای عزیزان نوحهای خوانم به آواز حزین
بر وفات ملکه ویکتوریا، یعنی کویین
ایمپرس آف ایندیا شاهنشه عالی جناب
آنکه مثلش در جهان پیدا نگردد بعد از این
شهریار کامکار و تاجدار نامدار
افتخار ملک و ملت صاحب تخت و نگین».
بیشتر بخوانید:به وقت عاشقی ناصرالدین شاه/ دخترانی که هوش از سر شاه بردند!
در انگلستان، پسران دوم و سوم ملکه و وزیر خارجه وقت، لرد گرانویل، به استقبال کشتی ناصرالدینشاه آمدند و از طرف ملکه بریتانیا به شاه خوش آمد گفتند. ناصرالدین شاه در روز سوم اقامت در لندن، به ملاقات ملکه ویکتوریا رفت و از دست وی نشانی افتخاری دریافت کرد.
ناصرالدین شاه در مواجهه با ملکه ویکتوریا حالتی مرعوب داشت. وی که در اندرونی و دربار خود برای روس و انگلیس خط و نشان میکشید، با دیدن عظمت دولت و دربار ویکتوریا از خود بیخود شده بود. ناصرالدین شاه در خاطرات خود کاخ باکینگهام را چنین وصف میکند: «در صبح از خواب برخاسته، رفتیم برای قصر ویندزور که مقر ملکه ویکتوریای انگلیس است. دم قصر زیر پله پیاده شدیم، ملکه تا زیر پله استقبال کرد، پایین آمده دست ملکه را گرفتیم، بازو دادیم رفتیم بالا. ملکه برخاسته به دست خودشان نشان به ما زده و حمایلش را انداخت. نشانی که دادند مکلل (مزین) به الماس بود. خلاصه نشان را با تعظیم زیاد گرفته نشستیم. من هم نشان و حمایل اختراعی آفتاب را مکلل به الماس با نشان تصویر خودم به ملکه دادم، او هم با کمال احترام قبول کرد و زد به خودش. الماس کوه نور را در لندن تراشیده برلیان کردهاند، ملکه سنجاق سینه کرده به سینه میزند. روزی که به ویندزور برای وداع ملکه رفته بودم به سینهاش زده بود، بسیار الماس خوبی است.»
روزنامههای انگلیسی سفر ناصرالدین شاه را یکی از «عجیبترین» سفرهای رسمی شاهان خارجی نامیدند و وی را فردی «بیادب» و «بدوی» وصف کردند که در هر فرصتی زانو زده و دستان ملکه را میبوسد و شیفتهی دامن نیمه برهنهی اسکاتلندی پسران ملکه شده است! همچنین در وصف او چنین نوشتند: «او دستهای خیساش را با دَمِ کتش پاک کرده و قادر نیست چاقو و چنگال در دست بگیرد. غذای جویده شده را از دهانش بیرون میکشد و همچنین عادت دارد هر صبح یک خروس را قربانی کند.» دختر بزرگ ملکه ویکتوریا نیز بعدها در خاطراتش نوشته بود که شاه ایران در اتاقش بره کباب میکرد و با انگشتانش گوشت را تکه تکه کرده و آن را بین وزرایش که روی زمین در کاخ باکینگهام نشسته بودند، توزیع مینمود. همچنین بعد از استفاده از دستمال جیبی «آن را به سوی نخست وزیر ایران پرتاب میکرد و نخست وزیر نیز تعظیم عمیق کرده و دستمال را برمیداشت و در جیب خود میگذاشت!»
ملکه ویکتوریا که شنیده بود شاه ۲۵ عدد همسر دارد، میترسید شاه به زنان دربار «پیشنهاد ناردست» بدهد. گلادستون، نخستوزیروقت، نیز وقتی فهمید شاه زنان رسمی خود را نیاورده و ۳ نفر از «دوست دخترانش»، همان زن صیغهای، را با خود همراه کرده است به وزیرخارجه ایران اعلام کرد که در بریتانیا مراقب رفتارهای شاه باشند. همچنین فرشی را که در اتاق خواب ناصرالدین شاه در کاخ باکینگهام، پهن کرده بودند، سوخته تحویل گرفتند که احتمالا در اثر استعمال قلیان و تریاک چنین شده بود.
ناصرالدین شاه حدود ۸۳ نفر از اطرافیان خود را در این سفر همراه خود برده بود؛ حتی قهوهچی مخصوص دربار را تا برای شاه قلیان چاق کند. در طول اقامت مهمانان ایرانی ۳۳ قلم از اموال کاخ باکینگهام که اکثرا کارد و چنگال و یک بشقاب طلا و یک سسخوری بودند، گم شدند؛ یا به تعبیر دیگرتوسط «دیپلماتهای» ایرانی به سرقت رفتند. به همین دلیل در سومین و آخرین سفر ناصرالدین شاه به فرنگ، ملکه ویکتوریا برای وی دعوتنامه ارسال نکرد. این امر باعث شد که دولت ایران سفیر انگیس را به قطع روابط تهدید کند و نهایتا با پادرمیانی سفرا و وزیرخارجه، کاخ باکینگهام دعوتنامهای برای شاه فرستاد تا پس از سیزده سال دوباره از بریتانیای کبیر دیدن کند. ناصرالدین شاه در قسمتی از خاطراتش این سفر را چنین وصف کرده: درب پله پیاده شدیم، ملکه توی راهپله جلوی در ایستاده بود، به همدیگر دست داده بازو به بازوی ملکه داده رفتیم توی اطاق. امینالسلطان، ملکمخان، پرنس واطنبرغ، دختر ملکه زن همین پرنس، ایشک آقاسی، ملکه توی اطاق بودند. با ملکه خیلی صحبت کردیم، احوالپرسی کردیم. اظهار مهربانی زیاد کرد. بعد دختر ملکه رفت یک سینی دست گرفت آورد پیش ملکه، یک قابی توی سینی بود ملکه برداشت باز کرد، توی آن یک نشان الماس برلیانی بود که وسط آن صورت خود ملکه بود و بسیار خوب و شبیه ساخته بودند. ملکه دو دستی آن نشان را به ما داد و گفت: «برای یادگار به شما میدهم.» ما هم خیلی اظهار مسرت و مهربانی از این کار کردیم. بعد ملکه نشان را گرفت و به دست خودش به گردن ما انداخت.»
جای تاسف است.
تعجبی نداره وضعیت خراب اقتصاد و سیاست و لشکر قاجار