لحظهی دستگیری ژانپل سارتر و سیمون دوبووار + فیلم
سیمون دوبوار [نام کامل: سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار]فیلسوف، فمینیست و نویسندۀ فرانسوی که در ۱۹۰۸ در خانوادهای سرمایهدار به دنیا آمد.
رویداد۲۴ سیمون دوبوار پدر و مادری فهیم و با فرهنگ داشت و کودکی سرشار از رفاه و خوشنودی را تجربه کرد. در پنچسالگی به مدرسۀ کاتولیک رفت و تا دورۀ دبیرستان دانشآموز ممتازی بود. در نوجوانی دلباختۀ پسرعمویاش ژاک شد که خود دربارۀ او نوشته: «ژاک، سرایندگان و نویسندگان بسیاری را میشناخت که من دربارهی آنها هیچ نمیدانستم. همراه با او، همهمهای دور از جهانی که دروازههایاش به روی من بسته بود، به خانه میآمد. وای که چه اندازه دلم میخواست در این جهان، کَند و کاو کنم.» او بر خلاف نظر پدرش که مخالف استقال او بدن پس از گذراندن امتحانات دورهٔ لیسانس ریاضیات و فلسفه، به تحصیل ریاضیات در موسسۀ کاتولیک و زبان و ادبیات در مؤسسهٔ سنتمارین و پس از آن فلسفه در دانشگاه سوربن پرداخت. وی در حلقهٔ فلسفی دوستانه گروهی از دانشجویان مدرسهٔ اکول نورمال پاریس عضو بود که ژان پل سارتر نیز در آن عضویت داشت، ولی خود بووار دانشجوی این مدرسه نبود. در اینجا بود که با ژان پل سارتر آشنا شد. هر دو در سال ۱۹۲۹ در این آزمون فلسفه شرکت کردند؛ سارتر اول شد و دوبوار دوم، اما سیمون دوبوار عنوان جوانترین پذیرفتهشدهی این آزمون تا آن دوره شد. معروفترین اثر وی جنس دوم نام دارد که در سال ۱۹۴۹ نوشته شدهاست. این کتاب به تفصیل به تجزیه و تحلیل ستمی که در طول تاریخ به جنس زن شدهاست میپردازد. پس از آنکه این کتاب چند سال پس از چاپ فرانسه، به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد، به عنوان مانیفست فمینیسم شناخته شد. دوبوار در مصاحبهای دیگر با آلیس شواتزر در سال ۱۹۷۲ در پاسخ به این پرسش شواتزر که سوتفاهمهای بسیاری دربارهی مفهوم فمینیسم وجود دارد و تعریف شما از فمینیسم چیست؟ چنین پاسخ میدهد: «به یاد دارم که در پایان کتاب جنس دوم ذکر کرده بودم که من آنتی-فمینیست هستم، زیرا فکر میکردم با توسعهی جامعه در مسیر سوسیالیسم مشکل زنان خودبهخود حل خواهد شد. فمینیستها زنان یا مردانی هستند که بدون توقع تغییرات حتمی در تمامی جامعه، برای حقوق زنان مبارزه میکنند. به این مفهوم من در حال حاضر فمینیست هستم، چون میپذیرم که مبارزه در صحنهی سیاسی سریعاً به دستیابی به هدف ختم نمیشود؛ بنابراین ما باید پیش از رسیدن به سوسیالیسم آرمانی خود، در راستای رسیدن به یک جایگاه مشخص و عینی برای زنان مبارزه کنیم.» سارتر و دوبوار رابطهٔ عاطفی پیچیدهای داشتند و با وجود تنشهای پیاپی و روابط عاطفی متعدد، این دو در تمام عمر دوستانی جداناپذیر باقیماندند، اما ارتباط آنها، برخلاف روابط مرسوم جامعه، شامل وفاداری و تکهمسری نبود. دوبوار که دوجنس گرا بود با دختران دانش آموز دبیرستانی ارتباط برقرار میکرد و به همین دلیل در سال ۱۹۴۳ با شکایت پدر و مادر چند دختر از جمله ناتالی سوروکین پرونده تدریس او در کل فرانسه تعلیق شد.
سسیمون دوبووار در مصاحبهاش با مجلۀ پاریس ریویو در سال ۱۹۶۵ روزمرگیِ خود را چنین شرح میدهد: «گرچه معمولاً از آغاز روز بیزارم، امّا همیشه برای شروع کردن هم عجله دارم. اوّل چای مینوشتم، حدود ساعت ده شروع به کار میکنم و تا یک ادامه میدهم. سپس دوستانم را میبینم و بعد هم حدود ساعت ۵ بر میگردم سر کار و تا نه ادامه میدهم. اصلاً برایام سخت نیست که بعد از ظهرها کار را از سر بگیرم» در حقیقت، آن چیزی که برای او سخت نبود خود کارکردن بود، بلعکس وقتی تعطیلات دو-سه ماهۀ سالانهاش فرا میرسید، بعد از چند هفته حوصلهاش سر میرفت و ناراحت بود که از کارش دور افتاده است. با آنکه دوبووار به هیچ چیز اندازۀ کارش اهمیت نمیداد، رابطهاش با ژان پل سارتر هم در تنظیم این برنامه موثر بود، رابطهای که از ۱۹۲۹ تا مرگ سارتر در ۱۹۸۰ ادامه یافت، رابطۀ آنها نوعی شراکت روشنفکرانه بود با مایههای کمابیش دلآزاری از رابطۀ جنسی. طبق قراری که سارتر در ابتدای رابطهشان پیشنهاد کرده بود، هر دو شریک میتوانستند معشوق یا معشوقهای داشته باشند، به شرط آنکه همه چیز را به هم بگویند. معمولاً دوبووار صبحها تنها کار میکر، بعد از ظهر برای ناهار به سارتر میپیوست، گاهی به آپارتمان او میرفتند و در سکوت کار میکردند، عصرها مشغول امور سیاسی یا اجتماعی میشدند که در برنامۀ سارتر بود یا به سینما میرفتند یا مینوشیدند و در آپارتمان دوبووار به رادیو گوش میداند. لانتسمن که از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۹ معشوق دوبووار بود، از تجربۀ بلاواسطۀ خود چنین میگوید: «صبح روز اوّل فکر کردم که همچنان در تخت میمانیم، امّا او بلند شد و رفت سمت میز کارش و با اشاره به تخت گفت تو همانجا کار کن، بلند شدم، لبۀ تخت نشستم و سیگاری آتش زدم و تظاهر کردم که به کاری مشغولم. فکر میکنم تا وقت ناهار با من سخنی نگفت، و بعد به دیدن سارتر رفت و ناهاری خوردند، مشغول کار شدند، بعد نوبت جلسهها و دیدارها بود، برای شام همدیگر را میدیدیم، آندو تقریباً همیشه جدا مینشستند و او چیزهایی که سارتر نوشته بود را نقد میکرد، بعد به خانه بازمیگشتیم، خبری از مهمانی و شبنشینی و ارزشهای بورژوایی نبود از همۀ اینها خودداری میکردیم، فقط ضروریات در میان بود، نوعی زندگی بیپیرایه و سادگیای که بدین سبب بنا شده بود که بتواند به کارش برسد». سیمون دوبوار در ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ و در سن هفتاد سالگی به خاطر ذاتالریه درگذشت. او را در گورستان مونپارناس در کنار ژان پل سارتر به خاک سپردند.
سسیمون دوبووار در مصاحبهاش با مجلۀ پاریس ریویو در سال ۱۹۶۵ روزمرگیِ خود را چنین شرح میدهد: «گرچه معمولاً از آغاز روز بیزارم، امّا همیشه برای شروع کردن هم عجله دارم. اوّل چای مینوشتم، حدود ساعت ده شروع به کار میکنم و تا یک ادامه میدهم. سپس دوستانم را میبینم و بعد هم حدود ساعت ۵ بر میگردم سر کار و تا نه ادامه میدهم. اصلاً برایام سخت نیست که بعد از ظهرها کار را از سر بگیرم» در حقیقت، آن چیزی که برای او سخت نبود خود کارکردن بود، بلعکس وقتی تعطیلات دو-سه ماهۀ سالانهاش فرا میرسید، بعد از چند هفته حوصلهاش سر میرفت و ناراحت بود که از کارش دور افتاده است. با آنکه دوبووار به هیچ چیز اندازۀ کارش اهمیت نمیداد، رابطهاش با ژان پل سارتر هم در تنظیم این برنامه موثر بود، رابطهای که از ۱۹۲۹ تا مرگ سارتر در ۱۹۸۰ ادامه یافت، رابطۀ آنها نوعی شراکت روشنفکرانه بود با مایههای کمابیش دلآزاری از رابطۀ جنسی. طبق قراری که سارتر در ابتدای رابطهشان پیشنهاد کرده بود، هر دو شریک میتوانستند معشوق یا معشوقهای داشته باشند، به شرط آنکه همه چیز را به هم بگویند. معمولاً دوبووار صبحها تنها کار میکر، بعد از ظهر برای ناهار به سارتر میپیوست، گاهی به آپارتمان او میرفتند و در سکوت کار میکردند، عصرها مشغول امور سیاسی یا اجتماعی میشدند که در برنامۀ سارتر بود یا به سینما میرفتند یا مینوشیدند و در آپارتمان دوبووار به رادیو گوش میداند. لانتسمن که از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۹ معشوق دوبووار بود، از تجربۀ بلاواسطۀ خود چنین میگوید: «صبح روز اوّل فکر کردم که همچنان در تخت میمانیم، امّا او بلند شد و رفت سمت میز کارش و با اشاره به تخت گفت تو همانجا کار کن، بلند شدم، لبۀ تخت نشستم و سیگاری آتش زدم و تظاهر کردم که به کاری مشغولم. فکر میکنم تا وقت ناهار با من سخنی نگفت، و بعد به دیدن سارتر رفت و ناهاری خوردند، مشغول کار شدند، بعد نوبت جلسهها و دیدارها بود، برای شام همدیگر را میدیدیم، آندو تقریباً همیشه جدا مینشستند و او چیزهایی که سارتر نوشته بود را نقد میکرد، بعد به خانه بازمیگشتیم، خبری از مهمانی و شبنشینی و ارزشهای بورژوایی نبود از همۀ اینها خودداری میکردیم، فقط ضروریات در میان بود، نوعی زندگی بیپیرایه و سادگیای که بدین سبب بنا شده بود که بتواند به کارش برسد». سیمون دوبوار در ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ و در سن هفتاد سالگی به خاطر ذاتالریه درگذشت. او را در گورستان مونپارناس در کنار ژان پل سارتر به خاک سپردند.
خبر های مرتبط