جنگ داخلی لبنان؛ پیچیدگیهای سیاسی یک تراژدی
رویداد۲۴ | کشور لبنان از زمان استقلال در سال ۱۹۴۳، بر اساس یک نظام سیاسی خاص موسوم به «پیمان ملی» اداره میشد. این پیمان تقسیم قدرت میان گروههای مذهبی را تضمین میکرد: رئیسجمهور از مسیحیان مارونی، نخستوزیر از مسلمانان سنی، و رئیس پارلمان از مسلمانان شیعه انتخاب میشد. اما این نظام، بهجای ایجاد همزیستی، به تقویت شکافهای فرقهای و مذهبمحوری در سیاست لبنان انجامید.
نظام تقسیم قدرت به گونهای طراحی شده بود که وضعیت جمعیتی دهه ۱۹۴۰ را بازتاب دهد، اما با تغییرات جمعیتی در دهههای بعد، این ساختار ناکارآمد شد. رشد جمعیت مسلمانان، کاهش جمعیت مسیحیان، و ورود صدها هزار آواره فلسطینی، توازن قدرت را بههم زد. این تغییرات، بستر نارضایتیهای سیاسی و اجتماعی را فراهم کرد و رقابت میان گروههای مختلف برای کنترل قدرت سیاسی را تشدید کرد.
چالش نظام فرقهای؛ سیاستی که ثبات را نابود کرد
یکی از ریشههای اصلی جنگ داخلی لبنان، ناتوانی نظام فرقهای در تطبیق با واقعیتهای جدید بود. در دهههای پیش از جنگ، مسیحیان مارونی بهدلیل کنترل بر بخشهای کلیدی دولت و اقتصاد، خود را قدرت اصلی لبنان میدانستند. اما با افزایش نفوذ سیاسی مسلمانان و ظهور جنبشهای چپگرا، این سلطه به چالش کشیده شد.
در این میان سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به عنوان یک بازیگر خارجی، وارد معادلات سیاسی لبنان شد. ساف، که پس از اخراج از اردن در دهه ۱۹۷۰ به لبنان پناه برده بود، از خاک لبنان برای انجام حملات به اسرائیل استفاده میکرد. این مسئله، نهتنها تنشها میان فلسطینیها و مسیحیان را افزایش داد، بلکه لبنان را به میدان رقابت میان کشورهای منطقه تبدیل کرد.
درگیریهای داخلی: سیاست بهمثابه ابزار خشونت
آغاز جنگ داخلی لبنان در ۱۳ آوریل ۱۹۷۵، زمانی که شبهنظامیان فالانژ به اتوبوسی حامل فلسطینیها حمله کردند، تنها نشانهای از انباشت تنشهای سیاسی و اجتماعی بود. گروههای مختلف، که پیشتر بر اساس تقسیمات مذهبی و سیاسی سازماندهی شده بودند، بهسرعت به طرفهای متخاصم تبدیل شدند.
فالانژها، بهعنوان نمایندگان مسیحیان مارونی، با ادعای دفاع از حقوق مسیحیان وارد درگیری شدند. در مقابل، ائتلاف مسلمانان و چپگرایان، که از حمایت فلسطینیها برخوردار بودند، بهدنبال اصلاح نظام سیاسی و کاهش نفوذ مسیحیان بودند. در این میان، سیاست، بهجای ابزاری برای مذاکره و توافق، به بهانهای برای اعمال خشونت تبدیل شد.
بیشتر بخوانید: حافظ اسد که بود و خاندان اسد در سوریه چگونه قدرت را قبضه کرد؟
مداخلات خارجی
یکی از ابعاد پیچیدگیهای سیاسی جنگ داخلی لبنان، ورود قدرتهای خارجی به این بحران بود. مداخلات منطقهای و بینالمللی، بهجای کاهش تنشها، به تشدید جنگ انجامید. هر یک از این قدرتها، با اهداف خاص خود، به بازیگران داخلی لبنان کمک کردند و جنگ را به یک بحران نیابتی تبدیل کردند.
سوریه، از سال ۱۹۷۶، با ادعای جلوگیری از فروپاشی لبنان، نیروهای خود را به این کشور اعزام کرد. حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، تلاش داشت تا از لبنان به عنوان بخشی از استراتژی منطقهای خود استفاده کند. حضور نظامی سوریه، اگرچه به ایجاد تعادلی موقت میان طرفهای درگیر انجامید، اما در عمل باعث وابستگی گروههای لبنانی به دمشق شد.
در سال ۱۹۸۲، اسرائیل به بهانه مقابله با تهدیدات ساف، به لبنان حمله کرد و بخشهایی از این کشور را اشغال کرد. این مداخله، که با اشغال بیروت و خروج یاسر عرفات همراه بود، به ظهور مقاومت مسلحانه علیه اسرائیل انجامید. حزبالله، که در این دوره با حمایت ایران و سوریه شکل گرفت، به یکی از پیامدهای مستقیم مداخله اسرائیل تبدیل شد.
ایران نیز با حمایت از شیعیان لبنان و تاسیس حزبالله، بهدنبال گسترش نفوذ خود در خاورمیانه بود. حزبالله، که ابتدا بهعنوان یک گروه مقاومتی علیه اشغال اسرائیل شکل گرفت، بهتدریج به یکی از بازیگران اصلی سیاست لبنان تبدیل شد. حمایت ایران از حزبالله، تعادل قدرت را در لبنان تغییر داد و نقش شیعیان را در سیاست این کشور تقویت کرد.
نظام فرقهای پس از جنگ: سیاست بدون اصلاحات واقعی
جنگ داخلی لبنان در سال ۱۹۹۰، با امضای توافقنامه طائف، بهطور رسمی پایان یافت. این توافق، که با میانجیگری عربستان سعودی و قدرتهای جهانی به دست آمد، تغییراتی در نظام سیاسی لبنان ایجاد کرد. قدرت رئیسجمهور کاهش یافت و اختیارات بیشتری به نخستوزیر (مسلمانان سنی) و رئیس پارلمان (مسلمانان شیعه) داده شد. اما این اصلاحات، بهجای حل مسائل بنیادی، صرفا تعادلی شکننده ایجاد کرد. نظام فرقهای، که عامل اصلی جنگ بود، حفظ شد و بسیاری از گروههای شبهنظامی مانند حزبالله، خلعسلاح نشدند. فساد سیاسی، که در دوران جنگ تشدید شده بود، همچنان بهعنوان یکی از موانع اصلی توسعه لبنان باقی ماند.
جنگ داخلی لبنان، نمادی از تاثیرات مخرب سیاستهای ناکارآمد، مداخلات خارجی، و نظامهای نابرابر قدرت است. این جنگ نشان داد که سیاست، اگر بر اساس عدالت و نمایندگی واقعی شکل نگیرد، میتواند بهجای حل مشکلات، به ابزار خشونت تبدیل شود.
برای لبنان، این تجربه تاریخی نهتنها یادآور یک فاجعه انسانی است، بلکه هشداری برای جوامع چندفرهنگی و چندمذهبی است که بدون اصلاحات ساختاری، تنوع میتواند به تفرقه منجر شود. جنگ داخلی لبنان، با تمام پیچیدگیهایش، هنوز هم درسهایی برای امروز دارد: سیاست، اگرچه میتواند بحران را مدیریت کند، اما در غیاب شفافیت، عدالت، و نمایندگی واقعی، خود به منبع بحران تبدیل میشود.