داریوش سوم، آخرین شاه هخامنشی که شاهد فروپاشی یکی از بزرگترین تمدنهای تاریخ شد!
رویداد۲۴ | «از برای خدا، بیایید بر خاک بنشینیم،
و حکایات محنتبار مرگ پادشاهان را روایت کنیم:
چهسان برخی از آنان خلع شدهاند؛ برخی در جنگ به قتل آمدند.
برخی را اشباح کسانی که خلع کرده بوند به تسخیر درآوردند.
گروهیشان نیز به سم همسرانشان مسموم شدند؛
برخی در خواب مقتول گشتند.
آری! همه به قتل رسیدند، هم از آن رو که درون آن تاجهای میانتهی.
که بر شقیقههای فانی هر شهنشه مینهدش.
مرگ بارگاه خویش برپا داشته و دلقکی بیپروا بر سریر آن تکیه زده است.
دلقکی که سلطنت شاهان را به سخره میگیرد و به جبروتشان تسخر میزند.
و به او فرصت اندکی میدهد تا فرمانروایی کند.
تا بیمافزا باشد و با اشارت چشمی به هلاکت رساند.
و او را با خودبینی و خیالات واهی دلخوش کند.
گوییا این بدنی که حیات ما را در خود محصور دارد.
مفرغ روئین است، و آنگاه که بدینسان به هذیان قدرت گرفتار آید.
با سر سوزنی کارش را میسازد؛
و خداحافظ پادشاه!»
ویلیام شکسپیر، ریچارد دوم، پردهی سوم
او آخرین شاهنشاه امپراتوری هخامنشی بود؛ فرمانروایی که در برابر نبوغ و بلندپروازی اسکندر مقدونی قرار گرفت و شاهد فروپاشی یکی از بزرگترین تمدنهای تاریخ شد. دوران کوتاه، اما پرتلاطم داریوش سوم، بیش از هر چیز روایت زوال و نبرد برای بقا است.
زوال امپراتوری هخامنشی
امپراتوری هخامنشی یکی از بزرگترین و باشکوهترین تمدنهای جهان باستان، پس از درگذشت خشایارشا وارد دورهای از زوال و ناپایداری شد. این امپراتوری که روزگاری توانسته بود با سیاستهای مقتدرانه کوروش بزرگ و داریوش اول نظم و یکپارچگی خاصی پیدا کند، با چالشهای متعددی روبهرو شد که پایههای قدرت آن را متزلزل ساخت. یکی از مهمترین شخصیتهای این دوران، باگواس، خواجهای قدرتمند و مرموز، بود که توانست بر سرنوشت شاهنشاهی هخامنشی تاثیری عمیق بگذارد.
پس از ترور خشایارشاه اول در سال ۴۶۵ پیش از میلاد توسط درباریان، فرزند او اردشیر یکم به تخت نشست. دوران حکومت اردشیر یکم (۴۶۵-۴۲۴ پ. م.) در ظاهر آرام بود، اما بحرانهایی در بطن آن در حال شکلگیری بود. یکی از مهمترین چالشها، افزایش خودمختاری ساتراپیها و تضعیف اقتدار مرکزی بود. ساتراپیها بهطور روزافزون از سیاستهای پایتخت سرپیچی میکردند، و بسیاری از آنها از ضعف شاهان برای گسترش نفوذ خود بهرهبرداری کردند.
پس از اردشیر یکم، داریوش دوم و اردشیر دوم به ترتیب به قدرت رسیدند، اما دوران آنها نیز با شورشهای داخلی و درگیریهای خانوادگی همراه بود. اردشیر دوم، که با مشکلاتی، چون شورش ساتراپیها و شکست در مقابل یونانیان روبهرو بود، نتوانست اقتدار شاهنشاهی را بازسازی کند.
در سال ۳۵۸ پیش از میلاد، اردشیر سوم (اوخوس) به قدرت رسید. او برخلاف اسلاف خود، رویکردی سختگیرانه و قاطع در برابر شورشها و نافرمانیها اتخاذ کرد. یکی از مهمترین موفقیتهای اردشیر سوم، سرکوب شورش مصر بود که سالها بهعنوان یکی از بزرگترین چالشهای امپراتوری باقی مانده بود. اردشیر سوم توانست با اصلاحات نظامی و اداری قدرت مرکزی را تقویت کند، اما این سیاستهای سختگیرانه موجب افزایش نارضایتی میان اشراف و درباریان شد. در این دوران بود که شخصیتی به نام باگواس، یکی از خواجههای دربار، به صحنه آمد و بهتدریج نفوذ خود را در دربار گسترش داد.
باگواس؛ معمار سایهوار قدرت هخامنشی
باگواس، که در ابتدا یک خواجهٔ معمولی بود، با استفاده از هوش و زیرکی خود توانست به یکی از قدرتمندترین شخصیتهای دربار هخامنشی تبدیل شود. او که از نزدیکترین مشاوران اردشیر سوم بود، بهتدریج نقش تعیینکنندهای در تصمیمگیریهای سیاسی و اداری یافت.
در سال ۳۳۸ پیش از میلاد، باگواس با توطئهای دقیق اردشیر سوم را به قتل رساند و پسر او اردشیر چهارم را به سلطنت رساند. با این حال، اردشیر چهارم چیزی بیش از یک عروسک در دست باگواس نبود. تمام تصمیمات مهم توسط باگواس گرفته میشد، و او کنترل کامل امور را در اختیار داشت. نفوذ باگواس در دربار تا حدی بود که او حتی روابط خارجی امپراتوری را نیز مدیریت میکرد. او با بیرحمی خاصی مخالفان خود را از میان برداشت و قدرت خود را تثبیت کرد. اما جاهطلبیهای بیش از حد او در نهایت موجب سقوط خودش شد.
داریوش سوم: پادشاهی برخاسته از آشوب
داریوش سوم که با نام کودومانوس شناخته میشد، در تمام منابع یونانی بهعنوان فردی خارجی گزارش شده که به خاطر شجاعت چشمگیرش به قدرت رسیده است. شجاعت وی ابتدا در یکی از لشکرکشیهای اولیه اردشیر سوم (۳۵۹-۳۳۸ پیش از میلاد) و در نبرد تنبهتن عیان شد. اردشیر بهخاطر شجاعت داریوش سوم او را حاکم ارمنستان و بدین طریق وارد مناسبات قدرت شد. همانطور که در منابع یونانی گزارش شده، بیتردید شهرت و اشتهار داریوش به شجاعت او را نزد اشراف قابلپذیرش کرده بود. داریوش همچنین برادری به نام اکسیاتر داشت که با وفاداری برای او جنگید و پس از مرگ داریوش مورد احترام اسکندر قرار گرفت.
بیشتر بخوانید: اسکندر مقدونی چهره متضاد یک فیلسوف جنگطلب
داریوش در واقع به دست باگواس به قدرت رسید چرا که باگواس تصور میکرد که داریوش سوم نیز مانند اردشیر چهارم تحت کنترل او خواهد بود، اما داریوش توانست باگواس را مسموم کرده و از صحنه قدرت حذف کند. اما او وارث امپراتوریای بود که از درون در حال فروپاشی بود. شورشهای ساتراپیها (استانداران)، فساد گسترده در دستگاه اداری، و کاهش اقتدار مرکزی، پایههای امپراتوری هخامنشی را به شدت متزلزل کرده بود. در این شرایط بحرانی، خبر ورود اسکندر مقدونی به آسیا صغیر به گوش رسید. داریوش که جوانی کمتجربه را در برابر خود میدید، تهدید او را جدی نگرفت؛ اشتباهی که به قیمت تاجوتخت او تمام شد.
نبرد ایسوس: اولین شکست بزرگ
اولین رویارویی داریوش سوم و اسکندر در نبرد ایسوس در سال ۳۳۳ پیش از میلاد رخ داد. داریوش، فرماندهی ارتشی عظیم را بر عهده داشت که از نظر عددی چندین برابر سپاه اسکندر بود. او انتظار داشت این نبرد به راحتی به سود او تمام شود، اما اسکندر با نبوغ نظامی خود، اوضاع را تغییر داد.
در لحظهای حساس از نبرد، نیروهای مقدونی خطوط دفاعی ایرانیان را شکستند و به جایگاه داریوش نزدیک شدند. داریوش که احتمال اسارت خود را میدید، میدان نبرد را ترک کرد. این فرار، اگرچه جان او را نجات داد، پیامدهای سنگینی برای امپراتوری داشت. ارتش ایران که رهبر خود را از دست داده بود، پراکنده شد و خانوادهی داریوش، شامل مادر، همسر، و فرزندانش، به اسارت اسکندر درآمدند.
این شکست نه تنها ضربهای به توان نظامی هخامنشیان بود، بلکه اعتماد به نفس سپاه و درباریان را نیز به شدت تضعیف کرد. در دنیای باستان، جایی که شاهنشاه تجسم قدرت و ارادهی ملت بود، فرار او از میدان نبرد ضربهای غیرقابل جبران به اعتبار سلطنت محسوب میشد.
نبرد گوگمل: نقطهی بیبازگشت
داریوش سوم که از شکست ایسوس درس گرفته بود، تصمیم گرفت برای نبرد بعدی آمادهتر باشد. او نیروهای جدیدی جمعآوری کرد و در سال ۳۳۱ پیش از میلاد در دشت گوگمل (نزدیک اربیل امروزی) به مصاف اسکندر رفت. این میدان نبرد به گونهای انتخاب شده بود که بتوان از برتری عددی و ارابههای جنگی ایرانیان استفاده کرد. ارتش داریوش به بیش از ۱۰۰ هزار نفر میرسید، در حالی که اسکندر تنها ۴۷ هزار نیرو در اختیار داشت.
اما حتی این برتری عددی نیز در برابر تاکتیکهای اسکندر مؤثر نبود. اسکندر با یک حملهی متمرکز و استفادهی هوشمندانه از نقاط ضعف آرایش سپاه ایران، توانست به جایگاه داریوش نزدیک شود. داریوش بار دیگر میدان نبرد را ترک کرد، در حالی که ارتش او دچار هرجومرج شد. این شکست دوم، نشانهای از پایان سلطهی هخامنشیان بود. فرماندهان و ساتراپهای ایرانی اعتماد خود را به داریوش از دست دادند و برخی حتی برای حفظ موقعیت خود، به اسکندر نزدیک شدند. داریوش که دیگر پشتیبانی قدرتمندی نداشت، به مناطق شرقی امپراتوری پناه برد، اما سرنوشت او به زودی به پایان خود نزدیک میشد.
پایان تلخ: خیانت و مرگ داریوش
پس از شکست گوگمل، داریوش تلاش کرد نیروهای وفادار خود را در استانهای شرقی، بهویژه در باختر (بلخ)، بازسازی کند. اما فرمانروایان محلی که سقوط هخامنشیان را اجتنابناپذیر میدیدند، به او خیانت کردند. در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، بسوس، ساتراپ باختر، داریوش را اسیر کرد و قصد داشت او را بهعنوان گروگان در برابر اسکندر استفاده کند. با نزدیک شدن اسکندر، بسوس که از پیامدهای احتمالی میترسید، دستور قتل داریوش را صادر کرد. جسد او درون یک ارابه، در جادهای دورافتاده رها شد. وقتی اسکندر به پیکر داریوش رسید بهنشانهی احترام ردای سلطنتی خود را بر پیکر داریوش انداخت و مراسم خاکسپاری شایستهای برای او برگزار کرد.
دلایل سقوط هخامنشیان
سقوط امپراتوری هخامنشی تنها نتیجهی شکست نظامی نبود. ضعفهای ساختاری، فساد گسترده، و نارضایتی داخلی، این امپراتوری عظیم را به مرحلهای رسانده بود که دیگر توان مقاومت در برابر چالشهای خارجی را نداشت. با این حال، نقش داریوش سوم نیز در این میان حائز اهمیت است. فرار او از میدانهای نبرد، اگرچه در شرایط آن زمان تصمیمی منطقی به نظر میرسید، موجب شد او در میان سپاه و اشراف بهعنوان یک رهبر نالایق شناخته شود. این در حالی بود که اسکندر با شجاعت، نبوغ، و تصمیمگیریهای قاطعانه، اعتماد نیروهای خود را حفظ کرده و به چهرهای شکستناپذیر تبدیل شده بود.
داریوش سوم تلاش کرد امپراتوری رو به زوال هخامنشی را نجات دهد، اما واقعیت از او قویتر بود و داریوش سوم خود در این راه شکست خورد و به قتل رسید. مرگ او مهر پایانی بر یکی از بزرگترین امپراتوریهای تاریخ بود.