تاریخ انتشار: ۰۰:۰۲ - ۱۹ دی ۱۴۰۳
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد ؛

انتحار یک اسطوره؛ راز مرگ تختی چه بود؟

غلامرضا تختی محبوب‌ترین چهره ورزشی در تاریخ ایران است. زمانی که در ۱۸ دی ۱۳۴۶ این چهره اسطوره‌ای در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران درگذشت، ایران سراسر عزادار شد و بر اساس مستندات تاریخی ۹ نفر در ایران به دلیل مرگ تختی خودکشی کردند.

انتحار یک اسطوره؛ راز مرگ تختی چه بود؟

رویداد۲۴ | «آقای تختی عزیز، مردم ایران هر گاه گامی برداشته‌اند که می‌توانسته منجر به آزادی و بهروزی آنها شود، با کج‌فهمی و خیانت و استبداد راه ایشان سد شده و حاصل بی‌نتیجه مبارزات صادقانه ایشان تنها افسردگی عمومی و خزیدن در لاک بی‌تفاوتی و نسیان بوده. این مردم پاک لایق بهترین شادی‌ها هستند و عموماً بدترین غصه‌ها نصیبشان می‌شود، گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است، تقدیر سیاهی که اراده ملی‌مان را سست و ناامیدی را بر کشورمان مسلط کند. مردم حالا تمام شکست‌های ملی و اجتماعی‌شان را پس از آن کودتای شوم با طعم شیرین پیروزی‌های شما جبران می‌کنند. امروز اگر در حصر خانگی نبودم به استقبالتان آمده و بر دست‌هایی که مردم افسرده ایران را شاد کردند بوسه می‌زدم.» نامه دکتر محمد مصدق به تختی، پس از مدال‌آوری وی در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن

غلامرضا تختی بر اثر خودکشی درگذشت، اما بسیاری مرگ وی را به ساواک ربط دادند که این موضوع اصلا واقعیت نداشت و بیشتر رویه‌ای بود که قرار بود دروغ گفتن و دروغ بستن برای اهداف سیاسی را موجه جلوه بدهد. در دهه‌های چهل و پنجاه، از کسانی، چون دکتر علی شریعتی و صمد بهرنگی تا شیخ احمد کافی، هرکس که به مرگ طبیعی یا با سانحه و تصادف کشته می‌شد را شهید می‌دانستند. این موضوع درباره تختی بسیار بیشتر بود چرا که کسی باور نمی‌کرد جهان پهلوان خودکشی کند.

چهره اسطوره‌ای تختی

تختی دو روز پیش از اقدام به خودکشی وصیتنامه خود را در دفترخانه‌ای رسمی ثبت کرده بود و درباره نحوه مرگ وی ابهامی وجود ندارد. در روز اعلام مرگ وی، حدود هفت نفر در سراسر ایران خودکشی کردند. از جمله یکی از این افراد فردی به نام پرویز مافی‌نژاد قهرمان بوکسوری بود که در محله شهرری شهرتی داشت و زمانی که خبر مرگ پهلوان را شنید ابتدا به قصد کشتن همسر تختی به خانه آنها حمله کرد و طبعا موفق نشد و چند روز بعد خود را کشت و وصیت کرد کنار قبر تختی دفن شود. همچنین قصابی در کرمانشاه خود را کشت و به چنگک قصابی آویزان کرد؛ وی پشت شیشه مغازه‌اش نوشته بود «دنیای بدون پهلوان ماندن ندارد.»

این اتفاقات عجیب و محبوبیت بی‌نظیر تختی در میان مردم علل متعددی داشت. از جمله وجود فرهنگ پهلوانی که در داستان و سرگذشت کسانی، چون پوریای ولی تجسم می‌یافت و علاوه بر زور بازو و برتری در ورزش‌هایی، چون کشتی، بر صفات اخلاقی و ارزشی مانند دستگیری از مستمندان را از وظایف پهلوانان می‌دانست. این فرهنگ طی قرن‌ها در ذهن و فرهنگ ایرانیان برجسته شده بود و با تاثیر آثار فرهنگی و ادبی، چون شاهنامه و علایق مذهبی ایرانیان به علی‌ابن‌ابی‌طالب تشدید می‌شد.

تختی علاوه بر موفقیت‌های ورزشی، در نقش پهلوان ظاهر شده بود و مردمی بودن وی، کار‌ها و اقداماتش برای مستمندان و معلولان و جدایی وی از قدرت حاکم، باعث شده بود مردم او را در حد یک اسطوره دوست بدارند. تختی در جریان زلزله بویین زهرا صندوق به گردن از پارک ساعی در خیابان پهلوی تا تالار کیهان در خیابان فردوسی را پیاده پیمود و با بلندگو شخصاً از مردم می‌خواست به هموطنان زلزله‌زده هر چه در توان دارند، کمک کنند. زنان گوشواره و گردنبند و انگشتر و مردان پول اهدایی خود را به صندوق آویزان از گردن تختی می‌انداختند. واکنش‌ها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله موج بزرگی از نیکوکاران به راه افتادند و ده‌ها کامیون به وی سپرده شد. این در حالی بود که مردم به نهاد‌های دولتی برای کمک به زلزله زدگان اعتمادی نداشتند.

تقابل اسطوره با حکومت

تختی با حکومت پهلوی رابطه خوبی نداشت و این امر در سال‌های پایانی زندگی‌اش باعث شده بود تحت ستم حکومت قرار بگیرد. نقل شده که در این سال‌ها حقوق وی به دستور نهاد‌های امنیتی قطع شده بود و وی را به ورزشگاه‌ها و سالن‌های کشتی راه نمی‌دادند.
تقابل تختی به عنوان پهلوانی دست‌پاک در برابر حکومت، باعث شده بود مردم داستان‌های زیادی در این‌باره بسازند که تعدادی از ریشه در واقعیت داشتند، اما بسیاری به‌وضوح ساختگی بودند. برای مثال در کتاب «تختی» نوشته حبیب جعفریان روایتی از برخورد تختی با شاهپور غلامرضا پهلوی آمده که بیشتر خیالی به نظر می‌رسد: «در بهار ۴۲ وقتی بازی‌های دوستانه ایران و شوروی در تهران انجام می‌شد، اتفاقی افتاد که همه را از صرافت پادرمیانی کردن انداخت. از روز اول رئیس فدراسیون، سازمان تربیت بدنی، کشتی‌گیر‌ها به مش‌علی سرایدار سالن سپرده بودند که مبادا تختی را به سالن راه بدهد وگرنه پدرش را درمی‌آورند، اما روزی که تختی آمد، مش‌علی صدای گرم او را شنید که پشت در ورودی بود و می‌گفت: عزیز، علی، در را باز کن. او نتوانست طاقت بیاورد و در را باز کرد، هرچند می‌دانست پدرش را درمی‌آوردند و می‌دانست شاپور غلامرضا داخل سالن نشسته است. همراه تختی جمعیتی که دورش بودند هم داخل سالن ریختند. او را گرفتند روی دوش و دور می‌چرخاندند، کف می‌زدند صلوات می‌فرستادند و یکصدا می‌گفتند: رستم دستان، کجایی؟ بیا / نور دو چشمان، کجایی؟ بیا. تختی آن بالا گریه می‌کرد، همه‌چیز به هم ریخته بود. بالاخره پهلوان را پایین گذاشتند. او رفت وسط سالن ایستاد؛ سه بار از سه سو به مردم تعظیم کرد و بعد رفت نشست پشت به جایگاه. به دقیقه نکشید که غلامرضا پهلوی بلند شد و به قهر از سالن رفت.»


بیشتر بخوانید: تشییع جنازه پرجمعیت محمدعلی فردین


در اغلب کتاب‌ها و خاطراتی که درباره تختی وجود دارد، گرایش‌های سیاسی وی و عدم روابط حسنه‌اش با شاه را به دوران کودکی‌اش باز می‌گردانند. نقالان زندگی تختی در این باره می‌گویند که، چون وی در کودکی زندگی سختی داشته و کسب و کار پدرش در جریان اصلاحات عمرانی رضاشاه از بین رفته، او هیچگاه با حکومت رابطه خوبی برقرار نکرد. اما گرایش‌های سیاسی تختی جدی‌تر از این سخنان دم دستی بود.

گراش تختی به جبهه ملی

تختی از اوایل دهه سی به سیاست متمایل شد، پیش از آن علیه حکومت هیچ اقدامی نمی‌کرد و حتی از دست محمدرضاشاه پهلوی نیز مدالی دریافت کرده بود که تصویرش هنوز هم موجود است. اما پس از آشنایی با کسانی، چون مهندس کاظم حسیبی و آیت الله طالقانی به جریان ملی-مذهبی و دکتر محمد مصدق علاقه‌مند شد و اصلی‌ترین عامل فاصله‌اش از حکومت پهلوی رفتار شاه با دکتر مصدق بود.

حسین شاه‌حسینی که هم از اعضای فعال جبهه ملی بود و هم دوستی نزدیکی با تختی داشت در این باره چنین می‌گوید: «او بعد از کودتای ۲۸ مرداد دیگر تختی سابق نبود. در محافل و مسابقات حکومتی شرکت نمی‌کرد. او حتی پس از این واقعه حاضر به حضور در هیچ تظاهرات یا مشارکت‌های عام نیز نشد. تختی پس از درگذشت دکتر مصدق قصد داشت به تشییع جنازه وی برود که نرسید، اما برای مراسم شب هفت با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق می‌رود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر می‌شدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستا‌ها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر می‌شدند و فضا شلوغ‌تر می‌شد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند. در برخوردی دیگر از تختی ما شاهد بودیم که وقتی رییس سازمان تربیت بدنی وقت از تختی می‌خواهد که برای بازدید از شاه اقدامی بکند او در جواب می‌گوید با کسی که با دکتر مصدق چنین می‌کند و منافع ملی را از بین می‌برد حتی نباید حرف زد.» این اظهارات به وضوح گرایش سیاسی تختی و رابطه غیر حسنه‌اش با حکومت پهلوی را عیان می‌کند.

تختی همیشه از اینکه نتوانسته بود به دانشگاه برود سرخورده بود و خود را «ما بیسوادها» خطاب می‌کرد. با این حال تلاش می‌کرد با مطالعاتی در حد وسع خود، دانش و جهان‌بینی‌اش را گسترش دهد. کسی که بیشترین کمک را در این راستا به تختی کرد، مهندس حسیبی بود. تختی آنچنان علاقه‌ای به حسیبی داشت که در وصیتنامه خود وی را قیم تنها فرزندش کرد و هموراه خود را مرید حسیبی می‌خواند.
تاثیر تختی از مهندس حسیبی فقط تاثیری سیاسی نبود بلکه اثرات اخلاقی هم از وی گرفت و به توصیه او درباره تاریخ معاصر ایران مطالعاتی را آغاز کرد. این تاثیرات تا پایان زندگی تختی با وی وجود داشت و حتی زمانی که در هتل آتلانتیک خودکشی کرد و ماشینش را وارسی کردند، جلد دوم کتاب زندگانی من از عبدالله مستوفی در عقب ماشینش بود.

همسر تختی و شایعات پیرامون آنها

تختی همچنین پس از آشنایی با همسرش فراوان مطالعه می‌کرد. مسعود بهنود در این باره می‌نویسد: «چندان که سایه شهلا افتاد روی زندگی جهان پهلوان، نوع کتاب‌هایش تغییر کرد. شعر‌های سایه و کسرایی و حیدر رقابی را که از پیش خوانده بود، اما اینبار افتاد به شاملو و فروغ و سهراب سپهری. حتی پیش از این که کتاب‌های فراوان عروس به خانه تختی منتقل شود، شاغلام قفسه‌ای ساخته بود و کتاب و مجلاتش را در آن چیده بود. مجلات فقط ورزشی نبود گرچه که از نوع نوشته‌های صدرالدین الهی خیلی خوشش می‌آمد و قصه‌های سپیده را هم گرفته و خوانده بود. وقتی زندگی یکی شد کتاب‌های سارتر و کامو هم از خانه آقای توکلی رسید و ارام نشست کنار بقیه. از میان کتاب‌های همسر، بچه‌های قرن روشفور به ترجمه آقای نجفی را برداشت و در یک شب خواند و بار‌ها درباره‌اش حرف زد. تحت تاثیرش قرار داده بود.»

پس از مرگ تختی دو گروه تلاش کردند از مرگ وی بهره ببرند. یکی گروه متاثر از جلال آل احمد بودند که مرگ وی را به ساواک نسبت دادند. گروه دیگر که کمتر به آنها پرداخته شده، تعدادی از طرفداران حکومت بودند که با افرادی که شخصا به تختی حسادت می‌کردند روایتی جعل کردند و مشکل اصلی وی را همسرش و اختلاف فرهنگی با وی اعلام کردند.

تختی چرا خودکشی کرد؟

تختی تحقیر وی توسط حکومت پهلوی بود. برای یک ورزشکار هیچ چیز سخت‌تر از ممانعت از ورود به میدان ورزش نیست. رفتار حکومت با وی تحقیرآمیز بود. زمانی که تختی را به زندان قزل قلعه بردند پنج شش بار تحقیرش کردند و بازجو‌های ساواک برای ساعت‌ها اجازه ندادند به دستشویی برود. علاوه بر این تختی به واسطه کار‌های خیریه‌اش با اقشار فقیر و ضعیف جامعه در ارتباط بود و دیدن این حجم از نابرابری و فقر و رنج در میان مردم روحیه‌اش را له کرده بود. همه اینها باعث شدند که وی دست به خودکشی بزند.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ ایران
نظرات شما