روحانیون چگونه در دوران پهلوی محبوب شدند و قدرت گرفتند؟
رویداد۲۴ انقلاب مشروطه، نخستین فراخوان همهگیر مردم به سیاست و اولین مداخله گستره مردمی در سیاست بود. پس از آن بود که دین عامه مردم تبدیل به مسئله شد. از طرفی، روشنفکران میکوشیدند دین عامه را سکولار کرده و صورت عقلانی و حداقلی از آن ارائه کنند و در مقابل روحانیونی، چون شیخ فضلالله نوری در پی خالصسازی سیاست و جامعه از عناصر تجدد بودند و عامه را به شرع و دین سنتی راهبری میکردند.
افول روحانیت در دوران پهلوی اول
با آمدن رضاشاه، روحانیت سنتی ضربه سختی خورد، چرا که سیاستهای ضد روحانیت پهلوی اول بسیار موثر بودند. روحانیون در دوره پس از مشروطه، تا آخر دوره رضاخان دچار شوکی بزرگ شده بودند؛ از طرفی شیخ فضلالله اعدام شده بود و از طرف دیگر سیاستهای رضاشاه علاوه بر محروم کردن روحانیون از امتیازهای اجتماعی، به گفته خود روحانیت، حتی باعث عدم محبوبیت آنها در نگاه مردم شده بود.
روحانیون در دوران پهلوی اول دیگر نه قدرت دولتی داشتند و نه محبوبیت مردمی، و این برای ایشان بسیار دردناک بود. آیتالله خمینی در کتاب «کشف الاسرار» چنین مینویسد: «مردم از همان روزهای اول تصدی رضاخان، او را خلاف مصالح خود تشخیص دادند، اما تبلیغات روزنامهها و آن دسته رسانههای آن روزگار که ننگ ایران بودند، روحانیون را از نظر مردم ساقط کرد. تا آنجا که آنها را سوار اتومبیل نمیکردنند و هر عیبی که اتومبیل میکرد، از پاقدم آخوند میدانستند. من خودم دیدم در بین راه بنزین تمام شد و شوفر گفت که از نحوست این آخوندهاست. من، چون سید بودم کاریام نداشتند، اما بیچاره ملاهای دیگر را پیاده کردند.»
همچنین آیتالله شیخ محمد بروجردی درباره وضعیت روحانیون در پهلوی اول چنین میگوید: «در دوره رضاشاه افزون بر مامورین دولتی، مردم عادی نیز با سوار نکردن روحانیون در خودروها و گفتن بد و بیراه به آزار ملاها میپرداختند.»
در نتیجه افول شدید محبوبیت روحانیون در دوره رضاشاه که نشانگر تاثیر مجموعه سیاستهای آن دوران بود، روحانیون احساس کردند در حال نابودی هستند. برکناری رضاشاه و ایجاد فضایی نسبتا باز باعث شد بزرگان حوزه، که از زوال سریع روحانیت و دین به بیم افتاده بودند، فکری به حال این افول محبوبیت کنند.
پهلوی دوم؛ تلاش آیتالله بروجردی در احیای طبقه واعظان سنتی
روحانیت شیعه در این دوران رقیب قدرتمندی، چون مارکسیسم و حزب توده داشت؛ رقیبی که برای تمام مسائل اجتماعی و حتی فردی، راهکاری به ظاهر «علمی» و «ماتریالیستی» ارائه میداد و دین را افیون تودهها میدانست و باورهای مذهبی را به چالش میکشید.
در برابر چنین وضعیتی، روحانیت شیعه که تا آن زمان خصلتی محافظهکارانه داشت و تشکیل حکومت را فقط به دست امام غایب جایز میدانست، حیثیت خود را در خطر دید و به صورت فعالانه خود را به مفاهیم سیاسی و ایدئولوژیک تجهیز کرد.
پس از سقوط رضاشاه، دینداری و مصادیق آن چون رفتن به زیارت و عزاداری در محرم افزایش یافت و در برابر این افزایش دینداری، نقد دین نیز آغاز شد و کتب فراوانی در نقد اسلام و تشیع نگاشته شدند. در این دوره نبرد «مشروعه» و «مشروطه» دوباره بالا گرفته بود و همه بهدنبال هژمونی و تسلط بر اذهان عامه مردم، و همچنین ساختن تعریف و هنجاری درست از دینداری بودند: روشنفکران عرفی در پی سکولار کردن دین و روحانیون در پی حفظ دین سنتی بواسطه تجهیز آن به مفاهیم جدید افتاده بودند
روحانیون برای مقابله با چنین وضعیتی، پس از بازشدن فضای دینی و حمایت شاه جوان از نهاد تشیع، شروع به شبکهسازی کردند و دست به تحولاتی ساختاری در نهاد حوزه زدند. آیتالله بروجردی که در دوره رضاشاه بیاحترامی دیده و کنار گذاشته شده بود، برای احیای محبوبیت روحانیون در نگاه مردم، به تقویت آن لایه از روحانیّت که با عامه مردم سر و کار داشتند، همیت گماشت.
تمرکز آیتالله بروجردی، که شاه جوان نیز پس از رسیدن به شاهی به وی ابراز ارادت کرده بود، بر مسائل صرفا علمی و امور روحانیون تراز اول نبود. وی در عوض به واعظان، ملاهای محلی، مسئلهگوها و حتی روضهخوانها بیشتر اهمیت میداد. آیتالله بروجردی با تقویت این لایه از روحانیون، در واقع محبوبیت از دست رفته آنها را تا حدودی احیا کرد.
در نتیجه اقدامات آیتالله بروجردی بود که وعاظ نقش پررنگی پیدا کردند. برای آنها جلساتی ترتیب داده شد که قدرت خطابه و وعظشان افزایش پیدا کند. همچنین آیتالله بروجردی اجازه داد مردم گاهی خود به آنها وجوهات دهند و وعاظ و منبریها با گسترش مویرگی در کل کشور، در سراسر ایران نفوذ پیدا کردند. در واقع منبریها بدل به نیروی اصلی نهاد حوزه برای دفاع در برابرجریانهای غیر دینی شدند؛ جریانهایی، چون احزاب چپگرا، ملیگرایان و سکولارها.
روحانیون منبری از اواخر دهه ۲۰، علاوه بر منبر به کارهای دیگر نیز وارد شدند. شیما کاشی در رساله دکتری خود از ظهور تیپهایی، چون «واعظ-نهادساز»، «واعظ-گوینده رادیو» و «واعظ-خبرنگار» در این دوره میگوید. برای مثال عباسعلی اسلامی را میتوان یک واعظ-نهادساز دانست.
میدانیم که روحانیون با ورود نظام جدید آموزش و پرورش در ایران مخالف بودند، اما در عمل نتوانستند جلوی آن را بگیرند. عباسعلی اسلامی با باز شدن فضای سیاسی در دهه ۲۰، شروع به تشکّلسازی در عرصه تعلیم و تربیت و نظام آموزشی کرد. وی دست به تاسیس مدارس مذهبی زد که کودکان را با عقاید مذهبی تربیت میکردند و اکثر دروسشان، دینی و ایدئولوژیک بود. عباسعلی اسلامی بیش از ۱۸۰ مدرسه ساخت که منبریهای معروف نیز در آنها برای بچهها سخنرانی میکردند. حکومت پهلوی نیز این مدارس را به رسمیت شناخت و کمکشان کرد. به نظر میرسد محمدرضاشاه تصور میکرد با چنین آزادیهایی، جامعهای سکولار و همراه تساهل دینی در ایران به وجود خواهد آمد. وی همچنین گسترش عقاید دینی را سدی محکم در برابر خطر مارکسیسم و احزاب سکولار میدانست و هیچ تصوری از سیاسی شدن اسلام و گسترش اسلامگرایی از طریق نهادهای مذهبی نداشت
سرکوب مخالفان سیاسی نیز که از زمان کودتای ۲۸ مرداد آغاز شد، بیشتر معطوف به گروههای چپ گرا، چون حزب توده و گروههای ملیگرا، چون جبهه ملی بود. شاه تا پایان حکومتش ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی را «وحشت سرخ» توصیف میکرد و تلاش اصلی وی، معطوف به اتحاد با گروههای مذهبی بود.
بیشتر بخوانید:
نقش روحانیون منبری و وعاظ در انقلاب ایران چه بود؟
تندروهای مذهبی چگونه آموزش زبان خارجی را کفر میپنداشتند؟
مرگ آیتالله بروجردی؛ نقطه عطف ظهور طبقه روحانیون سیاسی
تا زمان مرگ آیتالله بروجردی، اکثریت مطلق با روحانیون سنتی بود که اغلب رویکردی محافظهکارانه داشتند و تشکیل حکومت دینی را برخلاف اصول تشیع میدانستند. اما با مرگ ایشان اوضاع تغییر کرد و به تدریج بر جمعیت روحانیّت سیاسی افزوده شد. این گروه از اوایل دهه چهل فعالیت جدی خود را آغاز کردند و با حکومت پهلوی بر سر مسائلی، چون انقلاب سفید، حق رای زنان و تقسیم اراضی به مخالفت پرداختند. اما روحانیون سیاسی تا دهه پنجاه اکثریت را در میان روحانیون نداشتند.
بنابر گزارش رسول جعفریان، جریان روحانیت سنتی با انقلابیون مخالف بود و علیه آنها فعالیت میکرد. حتی در یک مورد، برخی از روحانیون سنتی در نامهای به آیتالله خمینی از مواضع افراطی منبریهای انقلابی و این که گاهی به مراجع توهین میکنند، گلایه کردند. این افراد در بازار و برخی محافل دیگر نفوذ داشتند و گاه افراد را به خاطر دعوت طیف روحانیون انقلابی برای سخنرانی توبیخ میکردند. برای مثال، بر اساس گزارشهای ساواک، سید ابراهیم میلانی، محمدتقی مجتهدزاده، محمد مرندی و شیخ ناصرالدین ابطحی به دلیل دعوت فضلالله محلاتی به مسجد سنگی، امام جماعت این مسجد را سخت مورد بازخواست قرار دادند. این طیف از روحانیون سنتی، عمدتا جریان انقلابی در بدنه روحانیّت را متهم به چپگرایی میکردند. آنها حکومت پهلوی را حافظ تشیّع در برابر خطر کمونیسم میدانستند و شعارهای دین مدارانه شاه را باور داشتند. جعفریان مینویسد: «روحانیون سنتی معتقد بودند اعلی حضرت باید عدهای از آخوندهایی را که محبوب اجتماع و ملی هستند نگه دارند تا در وقت حساس، از وجود آنها بهره برداری کنند.» در گزارشهای ساواک نام برخی از منبریهای معروف دارای این طرز تفکر آمده است.
شاه تصور میکرد تمام روحانیون از همین طیف هستند و آنها را حامی خود میدانست و اعتقاد داشت آیتالله خمینی یک استثنا در جریان روحانیت است که حتی همین استثنا نیز خواستار تغییر رژیم نیست، بلکه با انقلاب سفید مخالف است. این نگاه شاه حتی پس از واقعه پانزده خرداد نیز به روحانیون و مخالفان مذهبی حکومتش تغییر نکرد. این نکته، با توجه به اینکه شاه سرکوب مخالفانش را با استدلالهای مذهبی (برگزیده بودن از جانب خداوند) انجام میداد، همخوانی دارد.
در همین حال و زمانی که آیتالله خمینی از ایران تبعید شده بود، روحانیون انقلابی فعالیتهای خود را گسترش دادند. علاوه بر روحانیون مشهوری مانند آیتالله طالقانی و مطهری، طیف وسیعی از شاگردان آیتالله خمینی وارد مبارزه سیاسی شده بودند. اغلب روحانیون انقلابی سخنرانان مذهبی بودند و مردم آنها را با عنوان «منبری» میشناختند. منبریها مستقیم با مردم سروکار داشتند و میبایست علاوه بر سواد دینی، اطلاعات اجتماعی و سیاسی نیز میداشتند تا حکومت را نقد کنند. مطالبی که بر منبرها گفته میشد، گاه کاملا سیاسی بود، مثل ارتباط دولت ایران با اسرائیل و گاه جنبه مذهبی- سیاسی داشت، مثل مسائلی مربوط به حضور بهاییان در حکومت؛ گاهی نیز جنبه اخلاقی داشت و به سبک زندگی شهروندان مربوط میشد. منبریها حکومت را مسبب ترویج سبک زندگی غربی در جامعه میدانستند. جعفریان مینویسد: «آوازه خوانی زنان از جمله مهوش و مرضیه، وفور مشروب فروشیها در سطح شهرها و مسئله پپسی کولا و هدایت آن توسط بهاییان از جمله موارد مورد توجه منبریها بود. خاستگاه این مطالب عمدتا روزنامهها و جراید، نشریات منتقد و گاه مخالفان تمدن غرب بود؛ اما منبریها نوعا این مسائل را در قیاس با اسلام مطرح میکردند و اغلب نتیجه میگرفتند که اگر احکام اسلامی اجرا میشد، مردم شاهد شاهد چنین مسائلی در جامعه نبودند.»
منبریها اغلب برای بحث درباب امور سیاسی روز، به تاریخ اسلام مراجعه میکردند. برای مثال رویدادهای زمان مامون، هارونالرشید و معتصم عباسی را به گونهای بیان میکردند که بر حکومت پهلوی و عناصرش منطبق باشد. حتی گاهی داستانهای عدل گستری سلطان محمود غزنوی در «سیاست نامه» را به میان میآوردند تا از ظلم جاری در جامعه انتقاد کنند. این سوژهها، گاه ابعاد تمدنی به خود میگرفت و به موضوعاتی مانند عقب ماندگی مسلمانان و عوامل آن کشیده میشد.
روحانیون انقلابی نقش مهمی در سیاسی کردن حوزه و محیطهای تبلیغی پیرامونشان داشتند. در این میان برخی مانند فضلالله محلاتی نقش محوری داشتند و علاوه بر سازماندهی منبریها، رابط بسیاری از روحانیون انقلابی با آیتالله خمینی بودند. محلاتی در نامهای به آیتالله خمینی گزارش مفصلی درباره روحانیون انقلابی نوشت و محور سخنان و خطابههای منبریها را «اختناق و فشار دولت برای جلوگیری از نشر افکار دینی و ملی، حمله به یهودیان و بهاییها و عظمت روحانیت و مقاصد آن» معرفی کرد.
چگونه اتحاد روحانیون انقلابی و بازار، سقوط شاه را تضمین کرد؟
روحانیون انقلابی افزون بر سخنرانی، فعالیتهای انتشاراتی هم داشتند و دو نشریه «بعثت» و «انتقام» را منتشر میکردند. آنها تشکیلاتی تقریبا نامنظم در قم پدید آورده بودند و دیدگاههای آیتالله خمینی را نشر میدادند. مدارس فیضیه، حجتیه، حقانی و خان در قم پایگاههای اصلی شان به حساب میآمد که ساواک گاهی به آنها یورش میبرد. به خصوص مدرسه فیضیه که در نهایت در سال ۱۳۵۴ کاملا تعطیلش شد. اما مدارس علمیه دیگر تا پایان حکومت پهلوی فعال بودند.
شبکه منبریهای انقلابی که به تدریج در کل کشور گسترش یافت، از حدود سال ۱۳۴۱ جلساتی غیر رسمی برگزار میکرد و به تدریج در قالب تشکلی سازمان یافت و «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» نام گرفت. به تدریج بدنه روحانیت سنتی نیز ریزش کرد و به سوی آیتالله خمینی متمایل شد. از طرف دیگر، طیف بازاری که بابت «سیاست مبارزه با گرانفروشی» از حکومت پهلوی آسیب دیده بودند نیز به طیف مخالفان مذهبی پیوستند و به نارضایتیها و شکاف میان حاکمیت و گروههای مذهبی دامن زده شد. میثاق پارسا در کتاب زمینههای اجتماعی انقلاب ایران مینویسد: «بازاریان در گامهای اولیه شان با گروههای سکولار مدرن همراه بودند...، اما با شروع اصلاحات اقتصادی من جمله مبارزه با گرانفروشی به طیف مذهبی پیوستند.»
آخرین اقدام شاه برای اتحاد با طیف مخالفان مذهبی، انتخاب شریف امامی برای نخست وزیری بود. شریف امامی در نخستین اقدام، کابارهها و مشروب فروشیها را تعطیل کرد، بسیاری از روحانیون زندانی را آزاد کرد، تقویم شاهنشاهی را لغو کرد، مبارزه با بهاییان را به وضوح اعلام کرد و منصب امور زنان را لغو کرد و به جای آن امور اوقاف را تشکیل داد. این اقدامات همگی برای خوشایند روحانیون انجام شده بود و شریف امامی به خیال خود دولت آشتی ملی پدید آورد؛ البته این آشتی، آشتی سلطنت با روحانیّت بود و نیروهای سکولار جایی در آن نداشتند.
اما طیف مذهبی دیگر به اصلاحات راضی نمیشد. روحانیون که در این سالها خود را با گفتمان چپ انقلابی بازسازی کرده بودند، درباره «انقلاب»، «حکومت مستضعفین» و «نبرد با استکبار» یا همان «امپریالیسم» موعظه میکردند و به چیزی جز در اختیار گرفتن قدرت و تشکیل حکومت اسلامی راضی نبودند.
دوباره باید
ب ر گرد ید
به دروان اول
خیلی ها پهلوی رو ایرانساز میدونن ولی من با مرور تاریخ میبینم با اینا فرقی نداشت
لعنت بر ماله کشان استبداد و ارتجاع!