بزرگداشت رضا براهنی در تبریز
رویداد۲۴ رضا براهنی شاعر، نویسنده و منتقد ادبی برجسته ایران روز ۵ فروردین ۱۴۰۱ در تورنتوی کانادا درگذشت. به وصیت او قرار است جسدش را در ایران دفن کنند.
براهنی از جمله چهرههایی بود که تلاش زیادی برای حفظ زبان مادری داشت. او تلاش میکرد زبان ترکی به عنوان بخشی از میراث مردم مردم حفظ شود و ترکزبانان بتوانند از زبان مادری خود استفاده کنند، با این حال او متهم به پانترکیسم هم شده بود. البته خودش این اتهام را قبول نداشت.
رضا براهنی در مصاحبه ماهنامه تجربه درباره پانترکیسم بودنش میگوید: «اگر کسی بخواهد به ایران حمله کند، من، چون سربازی هم رفتهام، اولین کسی خواهم بود که به آنجا میآیم و تفنگ دست میگیرم و از مرزهای ایران دفاع میکنم. میدانید اشخاصی که سر زبانها هستند این نوع مشکلها را با جامعه خودشان دارند. هر کسی میخواهد سوراخ دعایی پیدا کند و از آنجا آدم را دراز کند. من بیش از هر کس دیگری دربارهٔ مسایل مربوط به حقوق بشر صحبت کردهام و در نتیجه همه نوع پانیسمی از طرف من مردود است. از طرف دیگر رقبای ادبی من اشخاصی هستند که نمیتوانند از طریق مسایل ادبی با من برخورد کنند و به محض اینکه من میگویم فلانی قصهٔ کوتاهش خوب بود یا بد بود میگویند براهنی پانترکیست است. من معتقدم هوشنگ گلشیری استعداد درخشانی در قصهٔ کوتاه داشت و «شازده احتجاب» او یکی از درخشانترین قصههای ادبی است. اما او بهطور کلی از دیدگاه رئالیستی به من نگاه نمیکرد و نمیتوانست بفهمد که من غرب را خیلی خوب خواندهام و از آن دیدگاهها خیلی خوب اطلاع دارم و وقتی حرف میزنم با درجهٔ اشراف حرف میزنم نه با درجهٔ او که با تفنن حرف میزد. این که زنهای فارس در رمان «رازهای سرزمین من» همه مشکل اخلاقی دارند و ترکها همه پاک و منزه، اشتباه محض است.»
براهنی در گفتگو با مجله «مهرنامه» گفته «فارسی زبان رسمی و مشترک همه ایران است و زبان فوقالعاده شاهکاری است که من نویسندهٔ آنم، ولی از زبان مادری خودم هم دفاع میکنم و ابداً به تجزیه اعتقادی ندارم. هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشتهام و گفتهام که اسلحه دست میگیرم و برای آن میجنگم، ولی خب عدهای دفاع من از زادگاه و زبان مادریام را برای مقاصد خودشان بهانه کردهاند و نمیفهمند که وقتی دم از آزادی بیان میزنیم نمیتوانیم بعدش زبان مردم را ممنوع کنیم. حس من به وطنم همان حسی است که در شعرهایم بیانش کردهام. من در شش سالگی انشایی به زبان ترکی نوشتم معلم مجبورم کرد کاغذ را قورت بدم همان موقع زبان مادریم را هم قورت دادم.»